چه چیزی بهتر از خواب؟

اینجا وبلاگ کسیه که فکر می‌کنه بهترین چیز توی دنیا خوابه. یه خواب تا هر وقت که دلش بخواد. لطفا اگه چیزی پیدا کردین که فکر می کردین بهتر از خوابه با من در میون بگذارینش !

چه چیزی بهتر از خواب؟

اینجا وبلاگ کسیه که فکر می‌کنه بهترین چیز توی دنیا خوابه. یه خواب تا هر وقت که دلش بخواد. لطفا اگه چیزی پیدا کردین که فکر می کردین بهتر از خوابه با من در میون بگذارینش !

عمّه

من یه دختر عمه دارم که رشته من رو دقیقا توی دانشگاه من حدود 10 سال پیش می‌خوند. بعد هم با یکی از همکلاسی‌هاش که اتفاقا هم‌شهری هم بود، ازدواج کرد. بعد برای ارشد با هم رفتن اروپا. بعدش هم برای دکترا به یکی از کشور‌های اسکاندیناوی. شوهرش اونجا اول کار می‌کرد و بعد دوباره یه ارشد گرفت. فعلا هم که هنوز همونجا دارن از یخ زدن عذاب می‌کشن. ( واقعا کشورهای یخی برای زندگی بد هستن!)


اما نکته این پست دختر عمه‌ام نیست, عمّمه! عمه‌ی من اکثر اوقاتی که منو می‌بینه به همون دلیلی که می‌تونین حدس بزنین, گریه‌اش می‌گیره. عجب گریه‌ و نگاه دردناکی! عمه‌ام و شوهرش حدود دو ماه پیش رفته بودن اون کشور کذایی. دختر عمه‌ام براشون بلیط و همه ملزومات رو خریده بود که برن و اونجا حدود یک ماهی پیششون بمونن. بعدا که برگشتن, داشتتن برای مامان من تعریف می‌کردن که: من اولش از خدا خواستم عرفان و... هم برن خارج اینجا نمونن, اونجا خیلی بهتره و ... اما حالا اصلا اینطور فکر نمی‌کنم. غربت بد دردیه. یکی می‌گفت کاش خدا کاری کنه که چیزی که جوونامون می‌خوان رو، همینجا بدست بیارن که دیگه نخوان برن خارج و دوباره گریه.... بعد هم گفتن که دخترشون تعریف کرده که دوستاش که تهران موندن و کار کردن هم خونه دارن هم ماشین دارن و... خیلی از لحاظ مالی وضعشون خوب شده.


من که از همون اول که اومدم خوابگاه فهمیدم که نخیر, من مرد موندن توی خوابگاه هم نیستم، چه بخواد خارج! در نتیجه این حرف‌ها خیلی روی رفتن یا نرفتنم اثر نمی‌گذارن, اما خب هنوز وقتی گریه‌های عمه‌ام رو وقتی که بهم نگاه می‌کنه, می‌بینم ناراحت می‌شم. یادمه روزای اولی که اومده بودم خوابگاه اوضاع خیلی بد بود. من و داداشم همزمان اومده بودیم تهران، مادرم هم دقیقا همون سال بازنشست شده بودن. حدود یک ماه اول هر روز مامانم زنگ می‌زدن و گریه می‌کردن... تازه اینطور که داداشم تعریف می‌کرد بیشتر گریه‌ها با تماس‌های تلفنی به اون بوده نه من! بعدا که با بقیه بچه‌ها هم حرف می‌زدم دیدم که بعضی دیگه هم مشکل گریه کردن خانواده‌هاشون رو داشتن همون ترم‌های اول.


این بحث وابستگی والدین هم موضوع قابل تأملیه. آیا قبلا که هر کس 10 تا بچه‌ داشت هم این مشکلات وجود داشت؟ به هرحال بحثیه که فعلا حال ندارم بهش فکر کنم. هرچی خدا بخواد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد