چه چیزی بهتر از خواب؟

اینجا وبلاگ کسیه که فکر می‌کنه بهترین چیز توی دنیا خوابه. یه خواب تا هر وقت که دلش بخواد. لطفا اگه چیزی پیدا کردین که فکر می کردین بهتر از خوابه با من در میون بگذارینش !

چه چیزی بهتر از خواب؟

اینجا وبلاگ کسیه که فکر می‌کنه بهترین چیز توی دنیا خوابه. یه خواب تا هر وقت که دلش بخواد. لطفا اگه چیزی پیدا کردین که فکر می کردین بهتر از خوابه با من در میون بگذارینش !

توسعه ایران و دکتر پویا ناظران عزیز

من اخیرا چهار قسمتی که پویا ناظران توی پادکست سکه در مورد توسعه حرف می‌زد, رو شنیدم. واقعا عالی بودن! به نظرم کلا پویا ناظران عالیه. خیلی با سواده، اطلاعات خیلی زیادی داره و نحوه بیانش رو هم من به شخصه خیلی دوست دارم. 


خلاصه اینکه اگه سوالاتی مثل این که:

-  چرا وضعیت کشور اینجوریه؟ 

- چرا اوضاع اقتصادی بهتر نمیشه و ما  گیر کردیم؟

- بقیه کشورهای چی کار کردن؟

- حالا ما چی کار کنیم؟ 

و ...

توی ذهنتون هست واقعا بهتون پیشنهاد می‌کنم که این چهار قسمت رو گوش بدین. همین الان هم بگم که در نهایت راه‌حلی که ارائه می‌ده هیچ یک از راه‌حل‌هایی که معمولا شنیدین نیست!

می‌تونین از طریق کانال تلگرام خودش به این محتواها دسترسی داشته باشین. آیدی کانالش اینه:

@Economics_and_Finance

از طریق سایت و کانال پادکست سکه هم می‌تونین بشنوین:

https://sekkepodcast.ir/

@Sekke_Podcast


هرچی خدا بخواد




تلاش وقیحانه

یکشنبه توی انگشت وسط دست چپ اون بنده خدا یه انگشتر طلا دیدم!  از اون موقع احوالم عجیب‌تر شده. البته انگشتر شبیه حلقه‌های نامزدی نبود ولی خب من خیلی به شک افتادم...مگه حلقه ازدواج رو توی انگشت چهارم دست چپ نمی‌گذاشتن؟ یه صدایی توی ذهنم میگه به تو چه؟ ولی خب اصلا تمرکز درس‌ خوندن رو ندارم و هی حواسم پرت می‌شه. حس می‌کنم جنگ شروع نشده، باختم!  اما چرا نمی‌خوام با اون بنده خدا وارد رابطه شم؟ 


۱-  من می‌خوام بعد از تحصیلاتم ( که شاید مقطعی‌ از اون خارج از کشور باشه! ) به شهر خودم بر گردم و ادامه زندگی‌ام رو اونجا باشم؛ اما چون که اون بنده خدا از یه شهر دیگه است حس می‌کنم اگه با ایشون ازدواج کنم، نمی‌تونم توی شهر خودم در بلند مدت بمونم. شاید بگید که خب می‌تونی باهاش حرف بزنی و این مورد رو مطمئن شی، اما دو تا نکته وجود داره:‌

 اول اینکه ما توی فامیل، زوج‌های مشابهی رو دیدیم. در ابتدا یکی از زوج‌ها قبول می‌کنه اما بعد از گذشت چند سال  فیلش یاد هندستون میوفته و می‌خواد برگرده شهر خودش و اون یکی زوج هم مجبور میشه برگرده. مثالش پسر خاله خودم هستش که زن (تهرانی-شهرخودمی!) گرفت اما بعد از ۶-۷ سال رفتن تهران. وقتی نگاه هعب دارش توی آخر هفته‌هایی که توی خونه مادر بزرگم خوابیده اما چند ساعت دیگه قراره برگردن  تهران رو یادم میوفته دلم براش می‌سوزه. نکته دوم هم اینکه اصلا بر فرض محال اون بنده خدا کاملا قبول کرد که به شهر من بیاد و اصلا هم دلش نخواد که در بلند مدت به شهر خودش برگرده، من از کجا می‌تونم این رو بپرسم؟ به شکل دقیق‌تر من که نمی‌تونم باهاش وارد رابطه بشم بعد اینو ازش بپرسم!  من همینجوری هم به سختی گذران عمر می‌کنم، وقتی وابسته‌تر شم که دیگه هیچی! نمی‌تونم هم قبل از همون اول کار برم ازش بپرسم که حاضری برای همیشه بیای به شهر من؟

اگه براتون سواله که چرا می‌خوام حتما به شهر خودم برگردم دلیلش اینه که من برای خانواده‌ام ارزش زیادی قائلم(حداقل اینطور فکر می‌کنم!) و نمی‌خوام اونها رو دم پیری ناراحت کنم.(به آهنگ نامه‌ای به فرزند یاس مراجعه شود) البته که شهر خودم، هم واقعا شهر فوق‌ العاده‌ایه و به نظرم اگه قرار به زندگی توی ایران باشه تنها جای قابل قبول برای من همین شهره.


۲- من از لحاظ مادی واقعا در شرایط برقراری رابطه نیستم؛ واضحه که برقراری رابطه به استقلال مادی و یا هم پول فراوان پدر نیاز داره که بنده در شرایط کنونی و حداقل تا یک سال و نیم دیگه، هیچ کدوم از شروط رو ندارم.


۳-داداش من (که ۴ سال هم ازم بزرگتره) هنوز ازدواج نکرده و حتی وارد هیچ رابطه‌ای هم نشده. حس خوبی ندارم که نوبت داداش بزرگترم که خیلی هم دوسش دارم رو دور بزنم و اون رو وارد چالش کنم. اون به اندازه کافی خودش  چالش داره.


البته به این هم فکر کردم که  شاید وارد رابطه شم و باعث شه کراشم بر طرف شه یا اینکه از لحاظ شخصیتی مطمئن شم که ما برای هم مناسب نیستیم. اما خب من قصدم از برقراری رابطه ازدواجه و با ارزش‌هام سازگاری نداره که وارد رابطه‌ای بشم که شانس ازدواجی توش نمی‌بینم و صرفا برای رد کردن طرف مقابل واردش شده باشم!


اما ای کاش دل ما این حرف‌ها حالیش می‌شد...واقعاتوی بد اوضاعی گیر کردم. می‌خوام برم امشب مناجات زار بزنم بلکه فرجی شد. البته کارهای مشابهی رو بارها کردم ولی نتیجه‌ای نگرفتم. احتمالا به خاطر دل ناپاکم بوده.شاید هم جواب داده ولی حداقل نشونه‌ای که هنوز مشاهده نشده! بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که شاید خدا اصلا هدفش همین بوده. شاید تنها مزیت این شرایط این بوده که من رو بیشتر به یاد خدا آورده. به نظرم همین که به خدا برای لحظاتی نزدیک بشم شاید ارزشش رو داشته باشه! ( البته من از اون افراد مذهبی جدی نیستم،  من در اصول عقایدم ایرادات بسیار و سوالات بسیار دارم ...)


هرچی خدا بخواد